داستان عاشقانه دلی ک شکست
داستان از جایی شروع میشه که جواد و نسرین توی چت روم با هم اشنا میشن.بعده معرفی سن
و اسم که نسرین ۲۳ ساله بود و جواد ۱۸ ساله.جواد به نسرین میگه جک بگم
نسرین میگه بگو بعد جواد چنتا جک میگه و نسرین میخنده.بعد جواد به نسرین
میگه تو بلدی جک بگی مارو بخندونی نسرین میگه نه.جواد میگه اونایی که
نمیتونن جک بگن و کسی رو بخندونن معمولا تو خانواده شون شاد نیستن و غم
گینند و شاد زندگی نمیکنند .نسرين میگه
نه اینطور نیست جواد میگه اگه اینطور نیست پس چرا نمیتونی منو
بخندونی؟نسرین دلش گرفته بود و شروع کرد به حرف زدن که درسته تو راست میگی
من خیلی غمگینم میدونی چرا جواد گفت چرا نسرین گفت چون من تو یه تصادف
مامان بابا نامزدمو از دست دادم با اینکه منم تو این تصادف حضور داشتم ولی
چیزیم نشد وعموهام هم با من و خانوادم خوب نبودن تا حدی که تشیع جنازه بابا
مامانم نیومدن.الانم من پیش خالم اینا هستم.